برای چندمین بار به این نکته برخورده ام که بازیگری چه کار عجیبی است. حالا بعد 22سال کار که تمام مدت سعی کرده ام یاد بگیرم که چه طور به حسی برسم که کاملا قابل باور باشد، دنبال راهی هستم که بتوانم از این حس دربیایم و به زندگی معمولی برگردم.
بهاره رهنما در ادامه یادداشت خود در بهار نوشت: انگار همان حکایت تا بجایی رسی که بدانی همی که نادانی همین حکایت علم بازیگری است، دقیقا جایی که داری تحسین می شوی و قبول و پذیرفته، تازه حس می کنی بدیهی ترین کار که همین بیرون رفتن از نقش و رفتن به زندگی عادی است را بلد نیستی.
جالب اینجاست که می بینم این روزها همین حس را نسیم ادبی، بازیگر تحسین شده نمایش ایران هم همراه من دارد، و همین طور دو بازیگر دیگر نمایشی که این روزها بازی می کنم، یعنی فروغ قجابیگی و سهیلا صالحی ما همگی در بازسازی جنایت و قتلی که انجام داده ایم هر شب روی صحنه می میریم و زنده می شویم، بازی کردن در نقش یک زن قاتل و تکرار هر شب این همه خشونت چیزی را هر شب در وجودم میکشد و تکه تکه می کند، چیزی که باید تا فردا قبل اجرا دوباره در قلبم بسازمش تا دوباره پاره پاره اش کنم.
گاهی حس میکنم قلبم مارمولکی است که هر شب خودم دمش را قطع میکنم و دوباره تا فردا خود را می سازد، تنگی نفس و بی خوابی حاصل این روزهای اجرای نمایش عامدانه عاشقانه و قاتلانه است، چیزی که هیچ تکنیک و کتاب و متد بازیگری ای نمی تواند به قلبم آموزش دهد، فقط میشود دعا کرد و به لطف خدا و نفس گرم تماشاگر تکیه کرد تا این روزهای قاتلانه بگذرد.
اما انصافا همه این رنج ها حسابی می ارزد اگر بازتاب گوشه ای از رنج های زندگی زنان سرزمینم باشد و تلنگری برای تربیت بهتر مادران فردا. در کنار رنج های ما هر شب «ساناز بیان» کارگردان اثر و دستیارش پابهپای مرده و زنده شدن ما می میرند و متولد می شوند.
پی نوشت: از این هفته قول می دهم برایتان معرفی کتاب داشته باشم، گفتم قولش را بدهم که حتما دوباره شروعش کنم.
منبع: خبرگزاری ایسنا
نظرات :
شما می توانید اولین نفری باشید که برای این مطلب نظر می دهید.