جیسون هکل، استاد مردمشناسی با گرایش اقتصادی و دانشمند بریتانیایی است که در حال تحقیق در حوزه هایی چون نابرابری اقتصادی، عدالت ، محیط زیست، قوم نگاری استعمار، مبارزات ضد استعماری و جنبش کارگری (بخصوص در آفریقای جنوبی) بوده و موضوع اولین کتاب وی با عنوان دموکراسی به عنوان مرگ: نظم اخلاقی سیاست ضد لیبرال در آفریقای جنوبی (انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۱۵) است.
جیسون هکل، استاد مردمشناسی با گرایش اقتصادی و دانشمند بریتانیایی است که در حال تحقیق در حوزه هایی چون نابرابری اقتصادی، عدالت ، محیط زیست، قوم نگاری استعمار، مبارزات ضد استعماری و جنبش کارگری (بخصوص در آفریقای جنوبی) بوده و موضوع اولین کتاب وی با عنوان دموکراسی به عنوان مرگ: نظم اخلاقی سیاست ضد لیبرال در آفریقای جنوبی (انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۱۵) است. تحقیقات جیسون درباره اقتصاد سیاسی جهان، نابرابری و اقتصاد بومشناختی متمرکز است و موضوعات دو کتاب اخیر وی عبارتند از:
کتاب ۱: مساله توزیع: راهنمای مختصری برای نابرابری جهانی و راه حل های آن (Penguin, 2017)
کتاب۲:کمتر بیشتر است(Less is More): چگونه رشد مجدد جهان را نجات خواهد داد(۲۰۲۰)
جیسون هکل در کتاب مشهور خود بنام توزیع، روی مساله نابرابری در سطح جهانی متمرکز شده است. از منظر وی توسعه اقتصادی ما را به راه خطرناکی برده است . از طرفی این مساله توزیع که جنوب جهان در حال رسیدن به شمال است و در سی سال گذشته فقر به نصف کاهش یافته و تا سال ۲۰۳۰ ریشه کن خواهد شد داستانی بیش نیست. وی معتقد است که این یک داستان آرامش بخش و مورد تایید قدرتمندترین دولت ها و شرکت های جهان است. اما حقیقت چیست؟ از سال ۱۹۶۰، شکاف درآمدی بین شمال و جنوب تقریباً سه برابر شده است. امروزه ۴.۳ میلیارد نفر یعنی ۶۰ درصد جمعیت جهان با کمتر از ۵ دلار در روز زندگی می کنند. هشت نفر از ثروتمندترین افراد حال حاضر همان مقدار ثروت را در اختیار دارند و مجموعاً جنوب جهان فقیرترین نیمه جهان است! چه چیزی باعث این شکاف فزاینده می شود؟ به ما می گویند که فقر یک پدیده طبیعی است که می توان با انواع روشهای کمک رسانی آن را برطرف کرد اما مشکل فقر بیشتر جنبه سیاسی دارد نه اقتصادی. در عصر حاضر، فقر به معنی درست آن وجود ندارد، بلکه ایجاد شده یا در خوش بینانه ترین حالت،اجازه ریشه کن شدن فقر توسط دولتهای اقتدارگرا و شرکتهای تحت قیمومیت آنها صادر نشده است. کشورهای فقیر با شرایط نابرابر در سیستم اقتصادی جهانی روبرو شده اند. داستانهای کمک رسانی فقط الگوهای عمیق بهره برداری ثروت را پنهان می کند . باید بدانیم که داستانهای کمک رسانی در وهله اول باعث از بین رفتن فقر و نابرابری نمی شود بلکه معاملات تجاری تقلبی، فرار مالیاتی، تصرف زمینها و هزینه های مرتبط با تغییرات آب و هوا همگی مربوط به مساله توزیع است. نابرابری در توزیع بخشی از تکامل این سیستم بوده که از سفرهای کریستف کلمب در دهه ۱۴۹۰ تا رژیم بدهی بین المللی همگی به تعداد انگشت شماری از کشورهای ثروتمند اجازه داده است تا به طور مؤثری سیاست های اقتصادی بقیه کشورهای جهان را کنترل کنند. بعم جیسون ؛فقر یک مشکل سیاسی است و نیاز به راه حل های سیاسی دارد.
جیسون می خواهد به این پرسش بپردازد که«چگونه می توانیم از اقتصادی که حول سلطه و بهره گیری سازماندهی شده به اقتصادی تغییر مکان دهیم که ریشه در تعامل متقابل با جهان زنده دارد ؟» یکی از ادعاهای اصلی هکل، این است که «هیچ چیز طبیعی یا فطری در مورد این رفتار تولیدی که ما آن را به اقتصاد ربط میدهیم وجود ندارد. این موجود محصول پنج قرن برنامهریزی متعددفرهنگی است.» به عبارت دیگر ما تشویق شدهایم، حتی گاهی مجبور شدهایم، به روشهایی رفتار کنیم که به تخریب سریع محیط بیانجامد و مسلماً این تخریب برای انسان بهعنوان موجودی اجتماعی شایسته نیست. شکی نیست که ما به طور جمعی تأثیری ناپایدار بر طبیعت جهان داریم. آشکار است که برخی از ما بسیار بیشتر از دیگران مسئولیم. همانطور که وی اشاره می کند، نه تنها «غیر مادی شدن» اقتصاد اتفاق نیفتاده است بلکه مشاغل بخش خدمات نیز به مقادیر عظیمی نهاده های مادی نیاز داشته و بخش اندکی از مردم منابع و ثروت زیادتری مصرف و به خود اختصاص می دهند. نابرابری یکی از مهمترین و عمدیترین محصولات جانبی توسعه نظام سرمایهداری بوده و غیرقابل قبول ترین موضوعی است که باید به آن پرداخته شود. دو نتیجه گیری ریشه ای از این تحلیل به دست می آید. اول، «هر سیاستی که درآمد افراد بسیار ثروتمند را کاهش دهد، منافع زیست محیطی مثبتی را به همراه خواهد داشت». دوم، “عدالت مانند یک پادزهری برای غلبه بر رشد است – و کلید حل بحران آب و هوا و نهایتاً زیست بوم ماست.” شاید چنین ایدههایی آنقدر که به نظر میرسد تخیلی یا غیرقابل تحقق نباشد، اما در حال حاضر به ما یادآوری میکند که وقتی دولتها احساس میکنند باید چه کار درستی را انجام دهند از آن طفره میروند . البته پذیرش چنین پاسخهایی آسان نیست. تنها پیشرفت مثبتی که ممکن است انتظار داشته باشیم که از بحران آب و هوا حاصل شود، این است که به طور گسترده ای به رسمیت شناخته شده و همه با هم در حل این موضوع سهیم باشیم. هیچ کشوری جزیره نیست حتی استرالیا. شناخت ماهیت مشکلات که واقعاً محدودیتهایی برای رشد دارد، و تلاشها و فداکاریهای جمعی باید بخشی از نظم نوین اقتصادی و اجتماعی باشد. این اولین گام است. ایده اصلی زیربنای توسعهزدایی، «کاهش مقیاس برنامهریزیشده استفاده از انرژی و منابع برای بازگرداندن اقتصاد به تعادل برای زنده نگه داشتن جهان به روشی ایمن، عادلانه و منصفانه» است. وی به نسل کنونی رهبران جهان هشدار میدهدکه وظیفه شان درک سیاست های کاملاً بیگانه و غیرقابل تصور است و باید هر گونه خوش بینی گذرا که زمین را نابود خواهد کرد را خنثی کنند. نتیجه گیری هکل پذیرش ضروری وانتقال فکری دلتمردان بزرگ است. وی تاکید دارد که این امر به مثابه پنجره فرصتی است که به سرعت در حال بسته شدن است. او میگوید «مبارزهای که پیش روی ماست، چیزی بیش از مبارزه بر سر اقتصاد است. این کشمکش بر سر تئوری وجودی ماست. این موضوع نه تنها مستلزم استعمار زدایی از زمینها، جنگلها و مردم است، بلکه مستلزم استعمار زدایی از ذهن ماست.»
اگر با سرمایه داری خداحافظی کنیم و به جای آن بر پرورش اعتماد تمرکز کنیم، چه اتفاقی می افتد؟ جیسون هکل، میگوید که یک دنیای بهتر امکانپذیر است اما ما فقط ۲۰ سال فرصت داریم تا آن را بسازیم. آقای جیسون ، «رشد زدایی» را در مواجهه با رکود پیشنهاد می کند. در جهان غرب وسواس حمایت از رشد شدت گرفته است و واکنش سیاستمداران را به گونهای که از سلامت مردم محافظت کند بسیار دشوار میسازد. مردم اکنون دریافتهاند که ما به اقتصادی نیاز داریم که حول رفاه انسانی و ثبات زیستمحیطی سازماندهی شده باشد، نه حول محور انباشت سرمایه. هر تلاشی برای خروج از این بیماری همه گیر (رشد بیش از حد) عمیقاً معکوس عمل میکند زیرا ما را با مشکل بزرگتری روبرو میکند: بحران آب و هوا. بنابراین ما باید به دو بحران به طور همزمان پاسخ دهیم، که مستلزم بازنگری در نحوه سازماندهی اقتصاد است. هر چه بیشتر در مورد آن با مردم سراسر جهان صحبت کنیم، اشتیاق بیشتری برای تغییر احساس خواهد شد. بررسی ها نشان می دهد که برای اروپایی ها حفاظت از اکوسیستم حتی به قیمت از دست دادن رشد اقتصادی ضروری است بسیاری از اینها از آنچه در ۱۰ سال گذشته، پس از بحران مالی جهانی رخ داده است، ناشی میشود. روشن شده است که رشد فقط به بخش کوچکی از جوامع سود می رساند. ما شاهد ثروتمندتر شدن میلیاردرها هستیم، اما دستمزدها در حال رکود است. در ایالات متحده و بریتانیا، ما شاهد کاهش سطح شادی هستیم. رشد به معنای ارائه زندگی خوبی نیست که به ما قول داده بودند. بنابراین مردم می پرسند: “این رشد برای ما چه سودمندی داشته است؟” در سال گذشته، ۱۱۰۰۰ دانشمند نامه سرگشاده ای را در مجله BioScience امضا کردند که در آن از دولت های جهان خواسته شده تا رشد تولید ناخالص داخلی را به عنوان یک هدف سیاسی و اقتصادی کنار بگذارند. حال، دلیل آن کاملاً ساده است. هرچه اقتصاد جهانی رشد بیشتری داشته باشد، به انرژی بیشتری نیاز دارد و تامین جایگزینهای تجدیدپذیر برای پاسخگویی به تقاضا برای جهان دشوارتر میشود. ما می دانیم که قبل از اواسط قرن به صفر می رسیم. این یک مسیر زمانی بسیار کوتاه مدت است. تنها راهی که می توانیم جلوی چنین انتقال سریعی را بگیریم، کاهش تقاضای انرژی و کاهش تولیدات صنعتی غیر ضروری است.
در حال حاضر، ما در یک اقتصاد جهانی زندگی می کنیم که در آن باور غالب این است که همه صنایع باید همیشه به سرعت رشد کنند. در عصر فروپاشی اکولوژیک، این باور غیرمنطقی و غیرممکن است. ما به یک گفتوگوی دموکراتیک باز در مورد اینکه چه صنایعی را هنوز میخواهیم رشد دهیم (مثلاً انرژیهای تجدیدپذیر، بهداشت عمومی، حملونقل عمومی) نیاز داریم و کدام صنایع در حال حاضر به اندازه کافی بزرگ هستند و ما باید آنها را کاهش دهیم (شاید تولید SUV، تولید جتهای خصوصی، صنایع تبلیغات و..). این به ما کمک می کند تا بحران آب و هوا را به تاخیر بیاندازیم زیرا این رویکرد موارد زیادی را در نظر می گیرد: جنگل زدایی، کاهش خاک، کاهش ذخایر ماهی، انقراض دسته جمعی گونه ها. همه این موارد ناشی از بهره برداری بیش از حد منابع است. با کاهش تولیدات صنعتی، ما فشار را از زیست بوم خود برداشته و اقتصاد را با آن به تعادل خواهیم رساند. نکته مهم این است که همه اینها می تواند در حالی انجام شود که زندگی مردم را بهبود بخشد. به ما این دروغ را فروخته اند که رفاه انسان با تولید ناخالص داخلی افزایش می یابد. در واقع، همبستگی بسیار کم است و در طول زمان به طور کامل از بین می رود. در کشورهای با درآمد بالا، تولید ناخالص داخلی اضافی ربطی به رفاه ندارد. به عنوان مثال، ایالات متحده را در نظر بگیرید. تولید ناخالص داخلی سرانه در آنجا بیش از ۷۰ هزار دلار است. اکنون آن را با پرتغال مقایسه کنید، جایی که تولید ناخالص داخلی سرانه ۲.۸ برابر کمتر است. با این حال در پرتغال امید به زندگی و سطح شادی نسبت به ایالات متحده بالاتر است. چگونه اینکار را انجام دهیم؟ با سرمایه گذاری در چیزهایی که برای رفاه انسان مهم است با کاهش نابرابری ها، تضمین دستمزد خوب و سرمایه گذاری در خدمات عمومی مانند آموزش، مراقبت های بهداشتی و مسکن. این راز یک جامعه شکوفا است. این می تواند در کشورهای با درآمد بالا بدون رشد اضافی انجام شود.
آنچه سرمایه داری را متمایز می کند این است که این اولین نظام اقتصادی در تاریخ بود که حول محور رشد ثابت سازماندهی شد. این ایده ممکن بود برای مدتی خوب باشد، اما به سرعت به نقطه ای رسید که باعث ایجاد مشکلات زیست محیطی و اجتماعی شد. برای مدت طولانی، غرب این مشکلات را به جنوب جهانی صادر کرده است، اما این دیگر یک گزینه نیست اکنون همه ما با بحران آب و هوا روبرو هستیم. بنابراین وقتی جیسون خواستار گذار به اقتصاد پس از رشد است، اساساً منظور وی اقتصاد پساسرمایهداری است. ما نباید این را با اقتصاد دستوری، مانند کشورهای کمونیستی قرن بیستم، اشتباه بگیریم. ما صرفاً به نظم جدیدی نیاز داریم که حول بسط دائمی سازماندهی نشده باشد و با دنیای زنده در تعادل باشد.
سرمایه داری سیستمی است که بر کمیابی بنا شده است. درک آن دشوار است زیرا ما به سرمایه داری به عنوان چیزی می نگریم که مقدار غیر قابل تصوری کالا تولید می کند. به همه چیزهای موجود در مغازه ها نگاه کنید، به تبلیغات نگاه کنید. اما در واقعیت، سرمایه داری همیشه توهم کمبود را ایجاد کرده است تا مردم را مجبور به کار و مصرف کند. تبلیغات، فرآیند ایجاد کمبود مصنوعی است. تبلیغات باعث می شود باور کنیم که هر چه داریم کافی نیست و باید بیشتر بخواهیم تا سرمایه داری بتواند به رشد خود ادامه دهد. ما می توانیم مشکل کمبود را با روی آوردن به یک اقتصاد سازماندهی شده حول وفور حل کنیم. وقتی مردم به همه چیزهایی که برای داشتن زندگی شکوفا نیاز دارند دسترسی داشته باشند، دیگر نیازی به سطوح بالای درآمد شخصی ندارند. بنابراین میتوان با معرفی فراوانی سازمانیافته، الگوی کمبود مصنوعی را معکوس کرد. هیچ کمبود واقعی درآمد در اقتصاد جهان وجود ندارد. با این حال، ما کمبود مصنوعی را در پایین ترین سطوح جامعه تجربه می کنیم، زیرا بیشتر درآمد توسط افراد بالا گرفته می شود و آنها کمبود را تولید میکنند نه احساس. توزیع عادلانه درآمدها و فرصت های موجود، مردم را قادر می سازد تا زندگی خوبی داشته باشند. همین امر در مورد کالاهای عمومی مانند مراقبت های بهداشتی، آموزشی و مسکن نیز صدق می کند. هرچه مردم دسترسی بیشتری به کالاهای عمومی داشته باشند، شادتر، سالم تر، رفاه، روابط، برابری جنسیتی و غیره آنها بهتر میشود. این راز شکوفایی جامعه است. اگر بتوانیم این فراوانی عمومی را تضمین کنیم، فشار بسیار کمتری برای ادامه مصرف ناشی از کمبود که امروزه ویژگی اصلی اقتصاد سرمایهداری است، وجود خواهد داشت.
در حال حاضر اعتماد عمومی به دولتها در پایین ترین حد خود قرار دارد و دلیل آن انفجار نابرابری هایی است که در چند دهه اخیر شاهد آن بوده ایم. این فرآیندها دیوانه کننده و افراطی هستند. به عنوان مثال، ۱ درصد ثروتمند جهان نزدیک به یک چهارم کل تولید ناخالص داخلی جهان را در اختیار دارد و پول تنها منبع تقسیم نابرابر نیست. افراد ثروتمند فرآیندهای سیاسی را کنترل می کنند. قدرت سیاسی نیز در حال تسخیر است. سیستمهای رسانهای توسط نخبگان شرکتها پیشی گرفته است. از این رو، اعتماد به همبستگی اجتماعی از بین می رود. بی اعتمادی شکل تئوری های توطئه جناح راست، جنبش های نئوفاشیستی، شورش در خیابان ها را به خود می گیرد. نهادهای جهانی دقیقاً به این دلیل در حال فروپاشی هستند که نظام سیاسی سرمایه داری برای خدمت به رشد به هر قیمتی ساخته شده است. مردم می دانند که این یک فاجعه برای آنهاست و به دنبال جایگزینی برای این نظام هستند. ما به آلترناتیوهای معتبر و دموکراتیک روی میز نیاز داریم نه برخی شبه راه حلها که توسط انحصارات رسانهای شلیک میشوند. تا زمانی که قفل تخیل شکسته نشود، قطب بندی سیاسی افزایش خواهد یافت.
فناوریهایی که ما در اختیار داریم در واقع کاملاً قابل توجه هستند و همچنان بهتر میشوند. به دلیل این پیشرفت مداوم، ما فرض میکنیم که آنها تأثیرات زیست محیطی ما را کاهش می دهند. اما آنها این کار را نمی کنند. در سرمایه داری، بهبود کارآیی وجود ندارد که ما را قادر سازد همان مقدار را با کار کمتر انجام دهیم – آنها فقط به ما امکان می دهند کارهای بیشتری انجام دهیم. یک مثال ساده اره برقی است. اره برقی به ما امکان می دهد تا درختان را با سرعت بیشتری قطع کنیم و بنابراین تعداد آنها را بیشتر و بیشتر قطع می کنیم. تکنولوژی صرفا یک ابزار است. اگر ما به یک سیستم اقتصادی متفاوت روی بیاوریم، اهداف جدید و متفاوتی را دنبال خواهیم کرد.
ما می دانیم که در حال حاضر اکثریت دموکراتیکی وجود دارد که طرفدار ایده های عبور از رشد هستند. ممکن است اینطور بیان نشود، اما نظرسنجیها به ما نشان میدهند که مردم خواهان نوع دیگری از اقتصاد هستند، اقتصادی که حول اکولوژی و رفاه سازماندهی شده باشد. بنابراین این سوال پیش میآید: اگر ما در یک دموکراسی زندگی میکنیم و اکثریت مردم خواستار تغییر هستند، چرا این اتفاق نمیافتد؟ دلیل این است که صدای نخبگان در رسانه ها و نظام سیاسی ما بسیار بیشتر از صدای مردم عادی اهمیت دارد. راه حل در واقع دموکراسی است. اگر بتوانیم یک گفتگوی دموکراتیک در مورد آلترناتیوهای پساسرمایه داری داشته باشیم، مردم این نوع رویکرد جدید را دنبال خواهند کرد. اما تا کنون، ما این گفتگو را نداشته ایم.
بسیاری از منتقدان اشاره خواهند کرد که دموکراسی و سرمایه داری واقعاً بدون یکدیگر کار نمی کنند. در لهستان، هر دو را به یکباره گرفتیم. یک ایده مشترک وجود دارد که سرمایه داری و دموکراسی با هم هستند. آنها از بسیاری جهات متضاد هستند. سرمایه داری برای تداوم رشد نیاز به استخراج و استثمار دارد بنابراین با حساسیت های دموکراتیک در تضاد است. شما میتوانید این را در انواع آزمایشهای علمی مشاهده کنید – وقتی مردم کنترل دموکراتیک بر فرآیندهای اقتصادی و تخصیص منابع دارند، تصمیمگیریهای مبتنی بر اصول پایداری را اتخاذ میکنند. آنها منابع را برای نسل های آینده صرفه جویی می کنند نه اینکه به خاطر منافع مالی فوری، اکولوژی را خراب کنند. انتخاب دموکراتیک به معنای اتخاذ تصمیمات پس از رشد است.
سوال جالب این است که اگر تولید ناخالص داخلی را به عنوان شاخص رفاه رد کنیم، در عوض چه معیاری را باید انتخاب کنیم؟ پاسخ وجود دارد.بسیاری از جایگزین های مختلف وجود دارد. اگر یک نشانگر واحد میخواهید، نشانگری به نام پیشرفت واقعی وجود دارد. با تولید ناخالص داخلی شروع می شود و سپس نتایج منفی اجتماعی و زیست محیطی را کم می کند، که به شما ایده کلی تری در مورد شکل اقتصاد می دهد. اگر بخواهیم تصور مردم از اقتصاد جهانی را تغییر دهیم، استفاده از این شاخص نیز مفید است. با این حال، بهتر است که در مورد آنچه میخواهیم اقتصادمان به ارمغان بیاورد، گفتوگو کنیم – دستمزدهای بهتر، مراقبتهای بهداشتی همگانی، انتشار صفر – و آنها را در اولویت صریح قرار دهیم. بیایید مستقیماً به این اهداف دست یابیم نه اینکه صرفاً به دنبال رشد تولید ناخالص داخلی به امیدی بیهوده برای حل هر مشکلی باشیم .
گردآوری: دکتر کیارش مهرانی
نظرات :
شما می توانید اولین نفری باشید که برای این مطلب نظر می دهید.