چند روز پیش داشتیم زندگی مان را می کردیم که ناگهان فطانت رفت و شاپور محمدی آمد.این جابجایی آنقدر ناگهانی بود که حتی رجب طیب اردوغان که این روزها در آماده باش کامل است از آن تعجب کرد...
محمدرضا ستوده
یادم می آید زمانی در زمان دولت عدالت ورز و مهرگستر نهم و دهم ، علی صالح آبادی رئیس بورس بود و اهالی فن و افراد این کاره از او تعریف می کردند.چون در این دولت فخیمه و کریمه مدیران خوب و کاربلد بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار ناچیز بودند تا مدت زیادی نمی توانستم قبول کنم که صالح آبادی واقعاً آدم خوبی است! احساس می کردم به همه پول داده تا از او تعریف کنند.
آن دولت به همه سیب زمینی داده بود تا به آن رای بدهند پس من حق داشتم که فکر کنم آقای صالح آبادی به همه پول داده باشد تا برایش تبلیغ کنند!
مدتها گذشت تا مطمئن شدم که ایشان واقعاً متخصص و این کاره است.از آنجا به بعد بود که دلم برای صالح آبادی می سوخت و او را نیلوفری می دیدم در مرداب!
فقط یک چیز را نفهمیدم و آن این که دولتی که هیچ تپه ای را باقی نگذاشته بود چرا جای مهمی مثل بورس از زیر دستش در رفته بود و مثلاً مدیریت آن را نداده بود به برادر زن باجناق آقای ثمره هاشمی!
بعد از او محمد فطانت آمد.پسری آقا،خوش اخلاق،معتدل با طبع و مزاجی تَر.این جابجایی من را یاد یک بیت شعر می اندازد که می گوید:
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت!
کسی که نفت را واقعاً سر سفره پتروشیمی ها آورد و خوراکشان را با قیمت مناسب تامین کرد!
اما چند روز پیش داشتیم زندگی مان را می کردیم که ناگهان فطانت رفت و شاپور محمدی آمد.این جابجایی آنقدر ناگهانی بود که حتی رجب طیب اردوغان که این روزها در آماده باش کامل است از آن تعجب کرد.رجب اول می خواست به فطانت زنگ بزند و از او پشتیبانی کند اما بعد متوجه شد که شاپور محمدی هم یک پسر آقایی است مثل فطانت و صالح آبادی و اصلاً بحث کودتا و انقلاب نرم و از این حرف ها نیست.بلکه طبق قانون پایستگی مدیران در ایران،گاهی مدیری از آنجایی به جایی منتقل می شود.همین!به خاطر همین گوشی را گذاشت زمین...
خلاصه کلام این که از سال 84 تا به حال،بورس تنها جایی است که رفتن مدیرانش باعث غم می شود و آمدن نفر بعد باعث خوشحالی.به همین دلیل من پیشنهاد می کنم اسم آن را به سازمان دراماتیک بورس و اوراق بهادار تغییر دهند!
این روزها اهالی بورس به مناسبت رفتن محمد فطانت و آمدن شاپور محمدی دو شعر را با خود زمزمه می کنند.
شعر اول به مناسبت رفتن فطانت؛
خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید
به یاد اون سهامی که منو از چشم تو میدید!
شعر دوم به مناسبت آمدن شاپور محمدی؛
سلام عزیزم، عزیزم سلام
دوسِت دارم عاشقتم والسلام
گل روزگاری، یاد و یادگاری
تو رفیق و یاری، صبح شب تاری
نظرات :
شما می توانید اولین نفری باشید که برای این مطلب نظر می دهید.