هر انسانی زندگی زندگانی ناکرده ای دارد؛ زندگی فانتزی ها و آرزوهایش که می تواند آموزنده تر از زندگی زندگانی کردة وی باشد. هر فردی در جوانی خود راهی برای آینده پیش بینی می کند و این پیش بینی ها اغلب درست هم از آب در نمی آید. توماس مان فکر می کرد بانکدار خوبی شود و سامؤل بکت در جوانی آرزو داشت خلبانی مجرب شود؛ زندگی زندگانی ناکردة آنان. هر چند علاقة بسیاری به زندگی زندگانی ناکرده در سرشت ابهام آمیز آن نهفته است، اما تصویر زندگی زندگانی ناکردة دکتر اسلامی روشن و قابل توضیح است...
بورس24 :سه شنبه این هفته کارگزاری بانک کشاورزی تالار آموزشی استاد فقید حوزه مالی دکتر غلامرضا اسلامی بیدگلی را افتتاح خواهد کرد.این مراسم ساعت 17 روز سه شنبه در ساختمان مرکزی کارگزاری بانک کشاورزی برپا می شود.
اما غلامرضا اسلامی بیدگلی که بود و چرا نام این استاد فقید مدیریت مالی اینقدر ماندگار شده و همچنان یاد و خاطره او در ذهن فعالان اقتصادی باقی مانده است.حسین عبده تبریزی دبیر کل پیشین سازمان کارگزاران بورس اوراق بهادار،علی رحمانی مدیرعامل سابق بورس اوراق بهادار تهران و مجید قاسمی مدیرعامل بانک پاسارگاد یادداشت هایی را در باره او نوشته اند...
حسین عبده تبریزی
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را
در سال 1389 در فرودگاه مشهد منتظر پرواز بودم؛ از پشت شیشه می دیدم مسافران از درب خروجی دیگری سوار اتوبوس می شوند تا به توقفگاه هواپیما برسند. در آن میانه، پیرمردی هم آرام کوتاه قدم برمیداشت. برای اولین بار بود که درمی یافتم دکتر اسلامی بیدگلی در سنی نه چندان فراتر از شصت چنین شکسته شده بود. بعد از آن، در سال های 90 و91 بیشتر نگران او بودم. چند باری که علی را در سال 91 دیدم، به زبان آورد که سخت نگران پدر است. در آخرین ملاقات با علی، چنان نگرانم کرد که با وی بلافاصله به دیدار دکتر رفتیم.
غیر از دیدارهای میانة همایش ها و جلسات دفاع پایان نامه ها، دکتر اسلامی بزرگوارانه حداقل هر ماه یک بار به من تلفن می زد. گاهی نیز مشترکا به جایی می رفتیم که آخرینش عیادت از استاد علی مدد در بیمارستان مهراد بود. در همة این تماس ها و ملاقات ها، خصوصا در سه سال آخر، وقتی از حالش می پرسیدم، او همواره به یک شکل پاسخ می داد: "خوبم، خیلی خوبم." و این خوب گفتن ها بود که از سر زدن بیشتر به او غافلم کرد.
بیماری ای که به روی خود نمی آورد، تحرکش را گرفته بود، اما آن را آشکار نمی کرد. با پذیرش مسؤولیت در کلاس ها، پایان نامه ها، و همایش ها؛ ظاهری پرتحرک را بروز می داد. بیماری را نمی پذیرفت. حتی اگر دوسوم نشست کلاس ها را عملاً سعید اداره می کرد، باز هم دکتر غلامرضا اسلامی مسؤول کلاس بود. هرچند در درون سخت از بیماری آزرده بود، در بیرون نمی خواست کسی از رنج او با خبر باشد.همة درگذشتنامه ها آکنده است از اطلاعات "چه ها کرده اند" و "به چه افتخاراتی نائل شده اند" از درگذشتگان. در این چند روز عدهای از "چه ها کرده استِ " دکتر اسلامی سخن گفته اند و بسی بیشتر هم سخن خواهند گفت. گفتند که دکتر اسلامی از خصلت مهربانی به وفور برخوردار بود، و مهربانی را ویژگی اصلی معلمی می دانست. می گفت، معلم حتی آن جا که با دانشجویش به درشتی سخن می راند تا به خیال خود به او کمک کند، در درون آشفته است که نمی تواند علاقه و مهربانیش را نسبت به او بروز دهد. نیز گفتند که دکتر اسلامی با ادب و فروتن بود.
من اما علاقه مندم ادامة این وجیزه را به مورد "چه بوده است" دکتراسلامی اختصاص دهم، آن هم نه دربارة "چه بودن" زندگی زندگانی کردة وی، بلکه در مورد "چه بودن" زندگی زندگانی ناکردة اسلامی بیدگلی. گویی در مورد کودکی می نویسم که آن قدر زندگی نکرده است که سابقه ای داشته باشد از "چه ها کرده است" و "به چه افتخاراتی نائل شده است." باشد تا جوانانی که این یادداشت را می خوانند به جای آن که گذشته را دوره کنند، به این بیندیشند که چه گونه می خواهند آینده را شکل دهند. در سال های پرنشاط آینده، نسل جوان چه گونه باید زندگی اسلامی بیدگلی را به خاطر بسپارد؛ نه آن هم زندگی زندگانی کردة وی، بلکه زندگانی ناکردة دکتر اسلامی را.
هر انسانی زندگی زندگانی ناکرده ای دارد؛ زندگی فانتزی ها و آرزوهایش که می تواند آموزنده تر از زندگی زندگانی کردة وی باشد. هر فردی در جوانی خود راهی برای آینده پیش بینی می کند و این پیش بینی ها اغلب درست هم از آب در نمی آید. توماس مان فکر می کرد بانکدار خوبی شود و سامؤل بکت در جوانی آرزو داشت خلبانی مجرب شود؛ زندگی زندگانی ناکردة آنان. هر چند علاقة بسیاری به زندگی زندگانی ناکرده در سرشت ابهام آمیز آن نهفته است، اما تصویر زندگی زندگانی ناکردة دکتر اسلامی روشن و قابل توضیح است. به گمان من، خاطرة آن زندگی است که بیشتر به کار جوانانی می آید که در مسیر زندگی می خواهند از آن بهره گیرند، آن زندگی را ارتقا دهند، و به آن زندگی عشق ورزند.
زندگی زندگانی ناکردة دکتر اسلامی زندگی در ایرانی آباد و متعهد به علم بود؛ او سخت به ایران عشق می ورزید. در سال هایی که دستیابی به مشاغل عمومی نیازمند تظاهر به داشتن عقایدی خاص بود، به ایرانی بودن خود مباهات می کرد. علم و عالمان برایش منتهای احترام را داشتند.
در سه ماهة اخیر، در سفری کم و بیش خارج از اختیار، بیرون از ایران اقامت داشتم و از حالش بی خبر بودم. به رغم اطلاع از بیماری دکتر اسلامی، وقتی خبر رسید، تحت تأثیر "خوبم، خوبم" وی، غافلگیر شدم. پس در مراسم بدرقة او نبودم.
در شهری این وجیزه را می نویسم که در سال 1367 سوگنامه ای در فقدان استاد سجادی نژاد نوشته ام؛ نمی دانم این تصادف را چه گونه تفسیر کنم. در این شهر غریبه پرور و بی پیشینه، در گسترة 25 سال، دو عزیز را از دست داده ام، با تلخکامی یکسان.
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
درباره استاد فقید
علی رحمانی
نوشتن در مورد عزیز سفرکرده مرحوم اسلامی بیدگلی کار آسانی نیست. اسلامی بیدگلی را از حدود سال های 1368 می شناسم. در آن سال ها در دانشگاه تهران مباحث تحقیق در عملیات را وارد حوزه مالی نموده بود و تدریس می کرد و برای من بسیار جالب بود. اگرچه به صورت رسمی توفیق حضور در کلاس های ایشان را نداشتم ولی جزوات درس ایشان را می گرفتم و مطالعه می کردم و لذت می بردم. آشنایی بیشتر و عمیق تر به سال های 78 به بعد برمی گردد. برجسته ترین ویژگی این معلم بزرگ، اخلاق و مردم داری ولی بود. شکیبایی و سعه صدر او موجب شده بود که با افراد با دیدگاه های مختلف ارتباط خوبی داشته باشد و به همه احترام می گذاشت. ویژگی دیگر وی تشکل گرایی بود. در بسیاری از جلسات انجمن های مختلف علمی و حرفه ای حضور موثر داشت. در دهمین همایش ملی حسابداری در 3خرداد ماه 1391 با وجودی که حال خوبی نداشت، شرکت کرده بود و فردای آن روز نیز رئیس پانل یکی از نشست ها بود که از ایشان خواهش کردم با این احوال به خودشان زحمت ندهند، ولی روز بعد پنل را به موقع شروع کردند و بعد از نشست فرمودند: چون قول داده بودند؛ خود را ملزم به رعابت آن می دیدند. بر وفای به عهد تاکید می کرد و از عدم رعایت آن با وجود مبانی دینی و مذهبی فراوان گله مند بود. تا اواخر سال 1391 متوجه بیماری ایشان نشده بودم، چون همیشه می گفت که خوب است وگشاده رو و بشاش بود.
کار علمی را بسیار جدی می گرفت و تاکید داشت که تجارب کاری و حرفه ای باید در حین آموزش به دانشجویان جدید منتقل شود.افسوس و حیف که او از میان ما رفت. هرچند که با وجود شجره طیبه دانشجویان و دانش آموختگان و پژوهش ها و آثار قلمیش، اندیشه و یاد او باقی خواهد ماند.
او خالق علم بود
مجید قاسمی
با جناب آقای دکتر اسلامی از سال 1365 و 66 وقتی که مسئولیت بانک مرکزی را به عهده گرفتم، آشنا شدم. ایشان آن موقع در دیوان محاسبات بودند و برای رسیدگی به برخی حسابها به بانک مرکزی تشریف آورده بودند. از آنجا آشنایی و ارادت من به ایشان آغاز شد و ارتباط من در این سالها با ایشان پیوسته و همیشگی بوده. راجع به ایشان صحبت کردن هم آسان است هم سخت. آسان است، میشود ساعتها در مورد سجایای اخلاقی ایشان صحبت کرد. سخت است، که بیان این سجایا پایانی ندارد. صفت خدایی و خالق بودن خدا یکی از صفاتی است که در دکتر اسلامی متجلی بود. او همیشه خالق بود. خالق ادب، خالق علم، خالق خوبیها در نهاد و بطن هرکسی که با او مواجه میشد. خالق عشق بود. در خیلی از مقاطع من از مشورتهای ایشان، از نظرات صائب ایشان بهرهمند بودم و وقتی دکتر اسلامی در کنار ما بود، قوت قلب داشتم. در مجامع مختلف او ما را تنها نمیگذاشت. حضور او در مجامع عمومی بانک و شرکتهای مهم گروه مالی پاسارگاد مثل این بود که من با زانوهای راست و با قامت استوار میتوانم گزارش بدهم و استاد حضور دارد و راهنمای من است و هرجا که نیاز به سوال داشته باشم، ایشان رفع سوال میکند. خیلی از خدا خواستم که بتوانم صحبت کنم و در حین صحبت شکسته نشوم.
این جهان آیینه کردار ماست خوب یا بد هرچه هست آثار ماست
اهل عشق و اهل علم و اهل تخت کار ما کردند هم آسان و تخت
اهل علم آمد به دانایی فزود اهل عشق آیین زیبایی گشود
عالمان اندیشه را پیراستند عاشقان انگیزه را آراستند
دکتر اسلامی هم عالم بود هم عاشق. در سکوت و آرامش با نگاه، شاگردش را همراهی میکرد و به او یاد میداد. بنده در این سالهایی که جناب آقای دکتر اسلامی را شناختم، همیشه احساس کردم که یک انسان متدین، یک معلم پرشور و عشق، یک عالم، یک عاشق در کنار ما راهنمای ماست. آنچه که زیبایی خداست، زیبا میاندیشید. اغراق نمیگویم، گاهی اوقات وقتی به چهره او نگاه میکردم، فکر میکردم دارم خدا را نگاه میکنم. سینه پرشوری و ظاهر آرامی داشت. وقتی حرف میزد، در چند جمله کوتاه میفهمیدیم که داریم درست میرویم یا اشتباه میکنیم. در مورد دکتر اسلامی باید صحبتهای زیادی بشود. به نظر من وظیفه ما این است که یاد او را زنده نگه داریم. طوری که خیلی از جوانان امروز ما که تازه به سلک معلمی درآمدهاند، دوست داشته باشند دکتر اسلامی دیگری شوند. احساس کنند راه او زنده است، محو نشده. عجیب است، من وقتی که روز هفتم توفیق داشتم به مزار ایشان تشرف پیدا کنم، همینطور که قدم میزدم و نگاه میکردم، دیدم که بعضی از اساتید دیگر ما هم در آنجا مدفون هستند. من جمله، دکتر احمدی گیوی را دیدم که اهل ادب بود و استاد ادبیات بود. ما خیلی چیزها از اساتیدمان یاد گرفتیم و هزاران و میلیونها برابر آن چیزها را توفیق نداشتیم یاد بگیریم. من نوشته جناب آقای دکتر عبده را در مورد دکتر اسلامی خواندم یاد دانشمندی افتادم که میگوید "انسان آن چیزی نیست که انجام داده، انسان آن چیزی است که هنوز انجام نداده." دکتر اسلامی نهفتههای علمی و اخلاقی زیادی داشتند که من به عنوان یک شاگرد کوچک فکر نمیکنم توانسته باشم حتی بخش کوچکی از آنها را کشف کرده باشم. دکتر اسلامی را باید در شاگردان و همکارانش جستجو کرد و با کسانی که با آنها همراه و همکار بود او را شناساند. یکی از کارهایی که ما میتوانیم انجام دهیم این است که هر کسی به اندازه شناخت خودش دکتر اسلامی را با قلم خودش روی کاغذ بیاورد. این یک امانتی است برای آیندگان، صرف نظر از تجلیل از دکتر اسلامی، صرف نظر از تقدیر و قدرشناسی از مقام این استاد، ما باید چهره و نهان دکتر اسلامی را به عنوان یک چهره و نهان ماندگار به نسلهای بعدی منتقل کنیم. راجع به تواضع و ادب ایشان صحبت کردن هرچه قدر بگوییم، کم است. خداوند کمال کامل است و او سیر الی الله داشت به خاطر کمالجوییاش.
جمله ذرات اندر جستجو وز کمال و حسن جوید رنگ و بو
او مصداق کامل این شعر مولوی بود. فکر میکنم پیام دکتر اسلامی را با این شعر میتوانیم تجدید کنیم. این شعر از مجتبی کاشانی است. من برای اینکه امانت دکتر اسلامی و آنچه که از او یاد گرفتم را به شما بگویم از این شعر استفاده میکنم که شاید بتواند بخشی از پیام او باشد. مرحوم مجتبی کاشانی میفرماید:
عشق را میشود چشید هنوز
ناز را میشود کشید هنوز
ته دل مختصر پساندازیست
غمزه را میشود خرید هنوز
مطمئنم اگر سلام کنی
پاسخی میشود شنید هنوز
ناامیدی مکن که از پس دود
میشود شعلهای پدید هنوز
از رد پای عاشقان پیداست
تا افق میشود دوید هنوز
گاه گاهی کبوتری هم شد
میشود از زمین پرید هنوز
در گذرگاه ابرهای سیاه
روزنی دیدهام سپید هنوز
مهربانی نمرده است بیا
اشکی از دیدهای چکید هنوز
پشت دیوار دل صبور بایست
در دلی میشود خزید هنوز
گاه گاهی به زیر سایه دل
میشود خسته آرمید هنوز
من صمیمی به شحنهای گفتم
عدل را میشود گزید هنوز
و این شعر که البته از مجتبی کاشانی نیست:
سالکا از شور عشق آکنده باش در دل مردم پس از خود زنده باش
نظرات :
شما می توانید اولین نفری باشید که برای این مطلب نظر می دهید.