علم بهتر است یا ثروت؟این موضوع انشایی آشنا برای ماست. شاید آموزگاران ما در یكی از مقاطع تحصیلی از ما خواستهاند كه به این موضوع بیاندیشیم و علم را در تقابل با ثروت بنشانیم. شاید در دوران گذشته این تقابل مفهوم داشت و علم و ثروت نماینده دو مقوله ناهمگون بودند. سوال آموزگارانمان از ما انتخاب علم «یا» ثروت بود. زمان گذشته است و زمانه دگرگون شده است. علم و ثروت در یك راستا قرار گرفتهاند. علم «و» ثروت بحث امروز است.
نویسندگان كتاب حاضر به این موضوع اشاره دارند و مینویسند: تا 300 سال پیش، زمین منبع ثروت بود، زمینداران ثروتمند به حساب میآمدند؛ پس از آن دوران صنعتی فرا رسید و صاحبان صنایع به ثروت رسیدند؛ امروز، دوران دانش و اطلاعات است، كسانی كه به اطلاعات تازه و روز دسترسی داشته باشند ثروتمندند.
كتاب «بابای دارا، بابای نادار» نوشته رابرت کیوساکی یكی از پرفروشترین كتابهای مدیریتی چند سال اخیر در كتابفروشیهای جهان است. نویسندگان كتاب، روشهای آموزشی مدارس را برای عصر حاضر مناسب و كافی نمیدانند و معتقدند كه «مدرسهها كارمندپرورند و نه كارآفرینپرور». آموزشهایی كه برای عصر سازمانهای بزرگ و بوروكراتیك مناسب بود، دیگر جوابگوی نیازهای سازمانهای پیچیده، شبكهای و مبتنی بر دانش امروز نمیباشند و در واقع فرزندان ما را برای دنیایی تربیت میكنند كه دیگر وجود ندارد. فرزندان امروز به آموزشهای پیچیدهتری نیاز دارند. نویسندگان به جوانان امروز توصیه میكنند كه كارآفرین باشند؛ برای كارآفرینی باید سختكوش، خوشبین و ریسكپذیر بود و باید هوشمندی مالی داشت. هوشمندی مالی نیز از چهار عامل آشنایی با حسابداری، روشهای سرمایهگذاری، بازاریابی و آگاهی از قوانین حاصل میشود.
و بالاخره پیام اصلی كتاب این است كه: «برای پول كار نكنید، بگذارید پول برایتان كار كند.» و این که «ثروتمندان به فرزندان خود در زمینه کارکرد پول چه چیزی می آموزند که نادارها و اعضای طبقه میانی جامعه از آن غافلند!
بخش نخست
بابای دارا، بابای نادار
به روایت رابرت كیوساكی
من دو بابا داشتم، یكی دارا و دیگری نادار. یكی بسیار درسخوانده و زیرك بود؛ مدرك دكترا داشت و دوره چهارساله كارشناسی را دو ساله گذرانده بود. از سه دانشگاه معتبر استانفورد، شیكاگو، و نورث وسترن با استفاده از بورس كامل مدرك عالی گرفته بود. بابای دیگر هرگز نتوانسته بود كلاس هشتم را هم به پایان برساند.
هر دو مرد سختكوش و در كار و زندگی خود پیروز بودند. درآمد هر دو نفر رضایتبخش بود، ولی یكی از آنان در زمینه مالی پیوسته مشكل داشت. بابای دیگر از ثروتمندترین مردان ایالت هاوایی شد. یكی پس از مرگ، دهها میلیون دلار برای خانواده، سازمانهای خیریه و كلیسای مورد قبولش به ارث گذاشت. از دیگری تنها صورتحسابهایی به جا ماند كه باید پرداخت شوند.
هر دو مرد با اراده، فرهمند و تاثیرگذار بودند. هر دو به من اندرزهایی دادند ولی اندرزهای آنان متفاوت بود. هر دو مرد به درس خواندن سخت عقیده داشتند، ولی موضوعهای یكسانی را توصیه نمیكردند.
اگر من یك بابا داشتم، ناچار بودم تا اندرزهای او را بپذیرم یا رد كنم. با داشتن دو بابا، این فرصت را یافتم تا دیدگاههای آنان را با هم بسنجم؛ دیدگاه یك مرد دارا و یك مرد نادار.
به جای رد یا قبول این یا آن اندرز، تصمیم گرفتم با خود بیشتر بیندیشم، آنها را بسنجم، آنگاه راه مناسب را برگزینم.
مشكل من در نوجوانی این بود كه مرد دارا هنوز به ثروت نرسیده بود و مرد نادار هم تنگدست نشده بود. هر دو مرد تازه پا به راه نهاده و با درآمد و خانواده خود سرگرم بودند. ولی دیدگاه آنان درباره پول متفاوت بود.
برای مثال؛ از دید یك بابا «عشق به پول سرچشمه همه بدیها» و از دید دیگری «بیپولی ریشه همه بدیها» انگاشته میشد.
با داشتن دو بابای توانمند و اثرگذار، كار من جوان دشوار بود. میخواستم كه پسر خوب و حرفشنوی باشم. ولی خواست دو بابایم متفاوت بود. دوگانگی در دیدگاه آنان، به ویژه هنگامی كه پای پول در میان میآمد، آنچنان چشمگیر بود كه مرا سخت كنجكاو و جستوجوگر بار آورد. درباره آنچه هر كدام میگفتند، زمان درازی را به اندیشیدن پرداختم.
در اوقات فراغت و خلوت خود، گفتههای آنان را مرور میکردم و چنین پرسشهایی را مطرح مینمودم «چرا او چنین میگوید؟» و سپس همین پرسش را درباره دیدگاه دیگری از خود میکردم. خیلی آسانتر بود که در پاسخ بگویم «آری، این درست است. با او موافقم» یا به سادگی دیدگاه یکی را رد کنم و بگویم «پیرمرد خودش هم نمیداند از چه گفتوگو میکند.» ولی برخورداری از دو بابای دوستداشتنی، مرا سخت به اندیشیدن واداشت. دست آخر به روشی برای اداره اندیشههایم رسیدم. این فرآیند در درازمدت، بسیار سودمندتر از رد یا قبول هر نکته مشخص از آب درآمد.
نظرات :
این مطلب 2 نظر دارد.
خیلی جالب بود کاش بیشتر نوشته بودید
10 سال پیشاز شما ممنونم که منو با این کتاب آشنا کردید
آخرنفهمیدیم بی پولهاازچه چیری غافلند؟
9 سال پیش